جدول جو
جدول جو

معنی مصلحت دیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مصلحت دیدن
خیر و صلاح دیدن، به خیر و مصلحت پنداشتن، مصلحت دانستن
تصویری از مصلحت دیدن
تصویر مصلحت دیدن
فرهنگ فارسی عمید
مصلحت دیدن
(بَتَ)
صلاح دیدن. صواب دیدن. مقتضی و مناسب و شایسته تشخیص دادن. (از یادداشت مؤلف). سزاوار و قابل و لایق دیدن. (ناظم الاطباء) :
چو آن نیرنگساز آواز بشنید
درنگ آوردن آنجا مصلحت دید.
نظامی.
پادشاهی... به نزدیک او رفت و گفت اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم. (گلستان)... ملک را خنده آمد وزیر را گفت چگونه مصلحت می بینی. (گلستان). بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم. (گلستان). مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. (گلستان). بارها در این مصلحت که تو می بینی اندیشه کرده ام. (گلستان).
خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی
که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی.
سعدی.
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم.
حافظ.
عجب از لطف تو ای گل که نشینی با خار
ظاهراً مصلحت وقت در این می بینی.
حافظ.
، از روی بصیرت پنداشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصلحت دیدن
صلاح دیدن مصلحت دانستن صواب دانستن: بترک خدمت پیرمغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
مصلحت دیدن
صلاح دانستن، مصلحت دانستن، صواب دانستن، مصلحت جویی کردن، چاره اندیشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصلحت دید
تصویر مصلحت دید
صلاح دید، آنچه خیر و صلاح به نظر آید، برای مثال مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند (حافظ - ۳۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلحت کردن
تصویر مصلحت کردن
مشورت کردن، صلاح پرسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلحت بین
تصویر مصلحت بین
آنکه خیر و صلاح را در نظر می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
صلاح دید. مصلحت دیدن. صواب دیدن. شایسته دانستن و سزاوار و مناسب و مقتضی دانستن. نیکو اندیشیدن، از عالم (از قبیل) صوابدید. (آنندراج) : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا برموجب مصلحت دید او تمشیت آن مهم به تقدیم رسد. (تاریخ جهانگشای جوینی). بقای ایشان را برحسب مصلحت دید کار ساخته می کند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و از مصلحت دید من نگذرید. (تاریخ جهانگشای جوینی).
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند.
حافظ.
، اجازه. دستوری. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
مشورت کردن و کنکاش کردن. (ناظم الاطباء). شور کردن. مشورت نمودن. مشاورت کردن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده: وزیرصاحب تدبیر... که صایب رای و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت. (سندبادنامه ص 226). و رجوع به مصلحت بین شود
لغت نامه دهخدا
(خومْ بَ)
کسی که صلاح کار را می نگرد. (ناظم الاطباء). آنکه صلاح کار و مقتضای حال ببیند و دریابد. صواب بین. راه از چاه دان:
ننهد پای تا نبیند جای
هرکه را چشم مصلحت بین است.
سعدی.
- امثال:
مصلحت خوب است اما مصلحت بینش بد است.
، عاقل و زیرک و هوشیار. (ناظم الاطباء) :
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود.
حافظ.
، کارگزار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیکدید پسندیده آنچه که بنظر خیر و صلاح آید صلاح دید صواب دید: مصلحت دیدمن آنست که یاران همه کار بگذارند وسر طره یاری گیرند. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
صلاحدید، صوابدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داغ دیدن، عزادار بودن، سوگوار بودن، تحمل رنج کردن، مشقت دیدن، سختی دیدن، مصیبت کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صلاح اندیش، مصلحت نگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد